- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
علـقـمه گـفـتم و دیدم دلم از پا افتاد یاد لبهای عـلی اصغر و دریـا افتاد علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد علقمه گـفـتم و دیدم که عمـودی آمد ناگهان در وسط معـرکه سـقـا افـتاد اسـدالله فـتاد و هـمـگی شیـر شدند گـذر گـرگ به آهـوی حرم ها افـتاد وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان ناگهان چشم عـلمدار به زهـرا افتاد روضۀ دست بریده وسط علقمه بود روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس علیه السلام
دیدم خودم بال و پرت میریخت عباس دشمن چگونه برسرت میریخت عباس میخـواستم جمعـت کنم تا خـیـمه آرم دیدم دوباره پیکـرت میریخت عباس دیـدم کـنـارت دست بر پهـلـو گـرفـته دیدم که اشگ مادرت میریخت عباس دیدم که مشگت تیر خورد و قطره قطره امـیـّد هـای آخـرت مـیریخـت عـباس دیـدم به یـاد غـربت من گـریـه کردی خون از دوچشمان ترت میریخت عباس
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس علیه السلام
چه بلایی است خدایا به سرم آمده است از ره دور غـمی در نـظـرم آمده است تا پـذیرای غـمی سخت شوم، بار دگر اشك غـم بـدرقـۀ چـشم تـرم آمده است ما جگـرسوخـتگـان آب نخـواهیم ولی این چه داغی است كه سوی جگرم آمده است اشكهـا پرده به چـشمان تر من نـزنـید آه بـا قـدّ خـــمـیـده پــدرم آمــده اسـت خـبر از ساقی مـا نـیست ولی می دانم چه غمی بر جگرشعله ورم آمده است عـلم خـیـمۀ سـقا كه روی خـاك ا فتاد گشت معـلوم بلائی به سرم آمده است علقمه عطرگل یاس گرفت و پیداست از جـنان مادر نیـكو سیـرم آمده است خواهر غـمزده ام با هـمه غم های دلش به تـسّـلای دل نـوحـه گـرم آمده است ای «وفائی» بنویس از اثر غصه و غـم اشك و خون همره هم از بصرم آمده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
چشمان خیس علقمه امواج رود بود آن روز رود، شاهد کشف و شهود بود آن روزِ سرخ، علقمه محراب کوفه شد در دست ابن ملجم میدان، عمود بود از شوق سجده صالح دین از فراز اسب بر خاک سبز کرب و بلا در سجود بود شکر خدا که راه تماشا گرفت خون آخر هنوز صورت مادر کـبود بود این قصّه آب می خورد از چشم شور ماه نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس
ساقیا رنگ عطش نقش خیام است بیا نقطه نقطه سخن از خشکی کام است بیا بـرق چـشم تو و خشم تو برای دشمن یا اخـا تـیـغ کـشـیـده ز نـیـام است بـیا دیـر شد؛ کـردهام از آمدنت قـطع امید بیتو در چشم علی خواب حرام است بیا خیز از جا و علم را تو برافراشته ساز نام تو زمـزمـه و رمـز قـیـام است بیا هـمـۀ اهـل حـرم تـشـنـۀ دیـدار تـوأنـد تشنگی چیست لب خشک کدام است بیا تو نـرو تا نـرود بـیتو اسـارت زینب کوفـیان را زدن طفـل، مـرام است بیا تا تو باشی به حسین تو هجومی نبرند خنجـر سنگـدلِ شـمـر به نـام است بیا تا علم خورد زمین گفت حسین با حسرت بعد از این زینب من راهی شام است بیا هـمه گـفـتـند بیا در حـرم و گـفـتی تو یـا اخـا کـار ابا لـفـضل تـمـام است بیا ای خداوند ادب، خالـق غـیرت، عباس لشگـر کـوفـه فـراسـوی امـام است بیا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ساقی بریز باده که فصل شراب شد بر ما مـدال نـوکـریت انـتـساب شد مسلم پس از نگـاه کـریـمانۀ تو بود در خانۀ عـلی به گـدایی حساب شد دستت جدا شده که بگیری تو از کرم دست کسی که در به درِ بوتراب شد وقـتـی شنـیـد امّ بـنـین قـصـۀ تو را ازماجرای دست تو قلبش کباب شد رفـتی کـنـار آب ولـی تـشـنـه آمدی از غـصه قـلب آب برای تو آب شد یابن عـلی، شبـیه پـدر این محاسنـت با ضربهای به خون سر تو خضاب شد تیر سه شعبهای که به جسم تو زد عدو بعد از تو سهم حنجر طفل رباب شد بی تو درون شام بـلا لفظ خـارجی بر خـاندان پـاک پیـمبـر خطاب شد ای تکـیه گـاه زینب کـبری بیا ببین خواهر چگونه وارد بزم شراب شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
دیـدهام در کـربـلای دسـت تـو عـالـمـی را مـبـتـلای دست تو کربـلا اینـقـدر شیـدایی نداشت بیتو و بی مـاجـرای دست تو علقمه در علـقـمه تـکـثـیـر شد مـوج پـژواک صدای دست تو دیـدم از آغـاز پـایـانی نـداشت قـصۀ خـونگـریههای دست تو چشم من با گریه میبندد دخیل بر ضریـح با صفـای دست تو هر که با دست تو دارد عالمی من که میمیرم برای دست تو تا همیشه دست تو مشکل گشاست ای خدا مشکل گشای دست تو اوفـتـاد از پـا امــام عــاشـقـان تا که خالی دیـد جای دست تو آب پاکی روی دست آب ریخت ای به قـربـان صفای دست تو
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس
ترک به روی لبت از خجـالت افـتاده و رد نـیـزه به روی کـمـانـت افـتـاده پس از نیامدن و چند لحظه تاخـیرت درون خـیـمـه رقـیـه به لـکـنت افتاده تو آبـروی حـرم بودی ای دلاور من ببـین چگونه حـرم از صلابت افـتاده بگو چگونه تورا در بغـل بگـیرم من چـقـدر؛ نـیـزه به قـصد اهـانت افتاده به من بگو تو برادر فقط همین یکبار که چـند ساعت دیگـر حسیـنت افتاده صدای هـلـهـلـه میآید از سپـاه یـزید ببـیـن حسیـن تو از استـقـامـت افـتاده ترک به روی لبت از خجـالت افـتاده و رد نـیـزه بـه روی کـمـانـت افـتاده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
آه از آن دم خیمهها در اضطراب افتاده بود حـضرت سـقـا کـنـار نهـر آب افتاده بود هم امیـد تشنـگـان هم قـوّتِ قـلب حـسین هـم تــمـامِ آرزوهای ربـاب افـتـاده بـود تا زمین خورد آن شغالانِ فـراری آمدند شیر بیپـنجه ولی روی تراب افتاده بود امتزاج خاک و خون در صورتش معلوم کرد پـای سـقـا گـویـیا بـنـد رکـاب افـتاده بود سرور خوبان عالم تا شنید ادرک اخاک آمد آنجـایی که پـور بوتـراب افـتاده بود اتـفـاقـی نـادر و بـیـگـانـه با عـلـم نجـوم مــاه روی زانــوان آفــتـاب افـتـاده بـود در تمام مـدت سی سال و انـدی نـوکری بار دوم بود پیش او به خواب افتاده بود دستها تک تک تیمّم کرد صورت هم جدا از شکوه سجده، در سجده ثواب افتاده بود قدِّ رعنا،روی اسب و یک تنِ بیتکیه گاه عـلت اینهـا بود ایـنـگـونه خـراب افـتاده چیست اسباب شفاعت بر غلامان حسین! عالمی در این سوال امّا جواب افتاده بود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس
پُـر از گـره شده کـارم گره گـشا افتاد عـلـیِ در نـجـفـم بـیـن کــربــلا افـتـاد چه زخمها به تنش بود و باز ناله نکرد به فکر غربت من بود و بیصدا افتاد تمام هوش و حواسش به خیمه بود و به مشک کسی شکست پرش را و بی هوا افتاد چنان عمود به فرق سرش اصابت کرد که استـخـوان سـر او به چـند جا افتاد بلند مرتـبه شاهی قـدش خـمیـده شد و بـلـنـد مـرتـبـه سـردار زیــر پـا افـتـاد بـرادرم که صـدا کرد خـوب فـهـمـیدم به دست بـوسـی زهـرا رسیـد تا افـتاد خـبـر رسیـد کـه امـنـیـت حـرم رفـتـه خـبـر رسیـد زنـی بین خـیـمـهها افـتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
چون عطش را مدار ابالفضل است روضـۀ روزه دار اباالـفـضل است ذکـر مـا تـا بـه صبـح، یـا عـلـی و بــینِ لـیـل و نهار ابا الـفـضل است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
در بیـن این شب ها شب تو فرق دارد چون بیـن ما اصلاً تـب تو فـرق دارد از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد مـعـلـوم شـد که منـصب تو فرق دارد مـثـل عـلـی مـرد خــدا؛ مـرد دعـایـی در سجـده یـارب یـارب تو فرق دارد عـباسیـون را به بصیـرت میشنـاسند آقــا اصــول مـکــتـب تـو فــرق دارد تو پـیـر عـشقی میـر عـشاق الحـسینی بـا کـل عــالـم مـذهـب تـو فــرق دارد با دست دادن عـشق را اثـبـات کردی طــرز بـیــان مـطـلـب تـو فـرق دارد وقتی که زانـو میزنی در پـای محـمل یـعـنـی رکــاب زیـنـب تـو فـرق دارد در دست هایت آب بود اما نـخـوردی از تـشـنـگـی زخـم لـب تو فـرق دارد وقـتی به تو آقا به نـفسی انت را گفت در آسمـان جبـرئیل فـوراً مرحبا گفت
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها تا عـطـر تو آمـد غـزلـم بـال در آورد آزاد شـد از قـیـد زمـانها و مـکـانها می رفت فرات از عطش عشق بمیرد بخشید نـگـاه تو به خـونش جـریـانها مست تو فقط خیمۀ بی آب نبوده است از دست تو مستند همه مرثیه خوانها مشک تو که افـتاد دل فـاطـمه لـرزید خاک همه عـالم به سر تیر و کـمانها این گوشه عمو آب شد، آن گوشه سکینه این بـیت چه بایـد بـکـند در غـم آنها ای هر چه امان نامه ببیـنید و بسوزید این دست رد اوست بر این گونه امانها
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم قــبـل از آنی كــه بـرادر بـرسـد بـالـیـنش پدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم به سـرش بـود بـیـایــد به سـرش ام بنـین عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم كِتـف ها را كـه تكان داد، حسیـن افتـاد و دست بگذاشت به رویِ كمرش، ریخت به هم خواست تا خیمه رساند، بغلش كرد، ولی مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم نـه فقط ضرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم تیـر بـود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید تیر از سینه كه ردّ شد، جگرش ریخت به هم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام
پرچمت افتاد و این قصه توانم را گـرفت جسم پر خون تو نــور دیدگــانم را گرفت دست بی رحمی میانِ ابروانت را شکافت با عـمودت بر زمین زد آسمانم را گرفت کاسه ها از دست ها افتاد یک یک بر زمین مشک افتــاد و امیــد کـودکــانم را گرفت اربــاً اربا دیــدن اکبــر امــانــم را بُــرید قطعه قطعه دیـدن عباس جــانم را گرفت ای الــهی بـشـکـنـد دست حکیم ابن طفیل کاین چنین از من علمدار جوانم را گرفت تا که خواباندم عمود خیـمه ات را بر زمین ترس از سیـلی وجود دختــرانم را گرفت قبل از این سمت حرم دشمن نگاه چپ نکرد وای بر زینب که دشمن پاسبانم را گرفت ای بــرادر دشمن تو با گــرفتــن از منـت اذن مـرکب تاختن بر استخـوانم را گرفت بی برادر ماندن آخر حـاصلش این میشود نیزه خوردم بی هوا و خون دهانم را گرفت گوشه ای از نیزۀ دشمن لبــم را پاره کرد گوشه ای از نیزه، دندان و زبانم را گرفت
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
برادری به زمین بود و بال و پَـر میزد برادری به سرش بود و هِی به سر میزد برادری به زمین از لبش جگر میریخت برادری به ســرش ناله از جگــر میـزد چــقــدر بر بــدنش جــای تیــر پـیــدا بــود کنــار هلهـلــه ها دست بر کــمر میــزد دو دست در بغل و یادِ مــادرش میکرد دوباره حرف در و چوبِ شعله ور میزد خبر رسید به زیـنب و بعد از آن خاتون گره به معجــرِ طفلانِ بی خبــر میــزد کمی ز ساقۀهر تیر از دو سـو پیداست کسی که بغض علی داشت تا به پَر میزد امیــد اهل حــرم بــود؛ زآن جهت باشد اگـر حسین نشستــه به روی سـر میزد
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
بــا ادب آمـد بـه نــزد پـیــر عـشـق گفـت کی فـرمـانـروا و مـیر عشـق بـــاز کـن از پــای مـن زنـجـیـر را تـا بـکـی زنـجــیـر بــایـد شـیـر را هردو دسـت خویش چون افـتاده دید عــاشــقــانـه نـالـه از دل بـرکـشیـد
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
طفـلان حــرم بعد تو مــاتــم زده بودند خــواب همه را بعد تو برهم زده بودند با حــال پــریشان و دل شعله ور از آه آتــش به دل عــالــم و آدم زده بــودنـد در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود آه از تو فقـط از تو فـقـط دم زده بودند بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم بر صورتشان سیلی محکــم زده بودند آن روز غم انگیزترین روز جهان شد آن روز ملائک همگی غــم زده بودند نام تو پس از نـام حسین بن عــلی بود بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند انگــار علــی بود نه انـگــار تو بودی سقای حــرم میر و علــمـدار تو بودی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
عاشق صـادق کجائی؟ دار گوش طرفه پندم را به گوش دل نیوش گـوش حـاضر کن برای استـماع تــا بــرآئـی از بــیانـم در سـمـاع شعر وش شعرم اگرپـیچیده است رو بـیـاور شانهی دانش به دست چون بیان من، بیان عاشقی است شرط اول عاشقی هم صادقی است آنــکه انـدر عاشـقـی صـادق بود میتوان گفتش که او عـاشــق بود کیست عاشق آنکه ازفرمان دوست سر نپیچـد آنچه را فرمان اوست درد چون گیردز بـیماری شکیب لا علاج است اومگرجوید طبیب چون طبـیبش دید و داد او را دوا درد او الــبــتـه مــی یــابـد شــفـا ورنه گر پیچد سر از حکم طبیب کی شود بهبودی دردش نصیب؟ هان، گرت با عـاشـقی مـیلی بود درد مجـنـون را دوا لــیــلی بـود روا اگر شیرین نه ای فرهاد باش در ره عشق ای پسر، استاد باش یعنی ازصورت به معنی زن قدم تـا نـگـیری بـر لـب انگـشت ندم ورنه تـا هـسـتـی گـرفـتـار مجاز محرمـی کی در حریم اهل راز؟ کی دو دلـبـر گـنجد آخر در دلی؟ ای اخـی! بـربـنـد چـشـم احـولـی رو مــقــیـم محـفـل تـجـریـد باش بــاده نـوش سـاغـر تـوحـیـد باش تا بــمــرآت ضمــیــرت بـر مـلا نــقــش بــنــدد داســتــان کــربـلا ســاز مــرآت دلـت را صیــقـلـی روی دل کـن سـوی عـباس علی بـین چـسـان آن آفـتـاب عـالـمـیـن جانـفـشـانـی کرد در راه حـسیـن این روایـت رامن ای اهل کـمـال خـوش شنیدم زآدمی فرخنده فال کز محرم چند روی چون گذشت پر ز لشکرشد تمام آن پهن دشت بهـر قـتـل سبـط پـیـغـمـبـر ز راه خیـل خیـل و فـوج فوج آمد سپاه مختصر چون شام عاشورا رسید بـشنـو از بــیشـرمی شـمر پـلـیـد کز میان لشکـر خـود گشـت دور گرم خواب غفلت و مست غرور طعـنه زد در گـمرهـی خـناس را تــا فــریــبـد در خـفـا عـبـاس را کـم کـم آمــد تا خـیـام شـاه عـشق دید بر رویـش بود سد راه عشق خیمه گاهی دید چون عـرش برین آســمــانـی دیـد بـر روی زمـیـن خیمه ای از زلف حـورانش طناب خـیـمــه ای جــای طـلـوع آفـتـاب خیـمه ای برتـر ز نه طاس نگـون ساعد غـلمان درونـش را ستـون خیـمه گـاهـی چنـد پـیـرامـون آن ســاحـت قـدس جـنان مفـتـون آن خـیـمه هـا را خـالی از اغـیار دید پـر دلانــی ثـابـت و ســیـار دیـد دیـد آن اصـحاب راسـخ عـزم را در بــــر آنــــان ســلـاح رزم را جـمــلگــی آمـــاده از بـهـر دفـاع با زنان، مردان جنگـی در وداع کردهرسو جستجو از چپ به راست تـا علــمـدار جـوان بیـند کجاست تا ز راه خدعه و مـکر آن لـعـین دسـت یـابد سوی پـرچـمدار دین از قــضا پاس حـــریــم آن ولــی بود آن شب دست «عباس» علی خواسـت ره یابد به دربـار حسین شــد خـبـر نـاگه عـلـمدار حـسین در رهش آن مرتضی را زور ید چون سکندر بست بر یأجوج سد بانگ بروی زدچنین کای زشتخو کیستی اینجا؟ چه میخواهی؟ بگو ایـن حـرم می بـاشد از آل رسـول نیستی مأذون، حذرکن زین دخول هــسـت ایـــنجا جـنـت قـرب الاه نیست شیطان را در این درگاه راه عرش رحمن است اینجافرش نیست فرشیان را ره به سوی عرش نیست بـهـر دفــع خــصــم آل بــوتـراب بـرق تــیـغ مـن بود تـیـر شهـاب چونـکــه پــاس خـیـمــۀ آل عـبــا هست امشب با من ای دور ازخدا دور شـو تـا باشـدت پــای گـریـز ورنه خواهی شد زتیغم ریز ریز چـون شـنـید اینان ز عـباس دلـیر رو بـه آسـا کرد نرمی آن شریر کای بـه دوران یـادگـار بـوتـراب وی خـجـل از مـاه رویـت آفـتاب دوسـتم، بـا ایـنکه خـوانی دشـمنم شـمــرم، امـا زادۀ ذو الـجـوشـنـم بــهر ایــثــار تــو جــان آورده ام بــهــر تــو خـــط امــان آورده ام تـو جــوانـمـردی، مـرا آیـد دریغ پاره پاره گردی از شمشیر و تیغ هین بیا چـندی تو بـا مـا یار باش در سـپـاه مـا، ســپـه سـالار باش می شـوم ضـامن تو را نـزد یـزید که ز قـتلت پـوشـد او چـشم امـید بلکــه افـزون سـازد انـعـام تو را پـر مـی عـشرت کـنـد جام تو را چون شنیدعـباس ازوی این سخن شد سر مویـش چو نشتر در بدن حملهور شد بر وی آن شیر ژیان شد خبر زیـن وقعه زینب ناگهان مو پریشان،دیده گریان،دل غمین آمــد انـدر خـدمـت سـلـطـان دین کای برادر، کن بدر از خیمه رو شـمـر بـا عـبـاس دارد گـفــتـگـو گـوئـیـا می خـواهـد آن شـوم دغـا دسـت او ســازد ز دامـانـت جـدا خواست شاهـنشاه دیـن عبـاس را بـوسـه زد عـباس آن کـریاس را گفت: کای نـور دو چشم بوتراب وی مرا در هـر کجا نایب مـناب گو چهار بـا شمـر بودت گـفتگو؟ گوئیا گفـتت که دست از من بشو حـال مـخـتاری، اگر چه بی کـسم بی کـس و بی یـاور و بی مـونـسـم زان بیـان عـباس شد در غـم فرو دسـت گـریه بر فـشرد او را گلو از دو چشمان اشک ماتم ریخت او بر گـل رخسـار شـبـنم ریخت او گفت، کـای فـرزند خـیرالمرسلین وی غـلام درگـهـت روح الامـین گـوئـیا سـیـر از برادر گـشـتـه ای زود دلـگـیـر از برادر گشـته ای زود بـود از درگهـت رانـی مــرا گر غـلام خـویش می خوانی مرا حـلقـۀ عـشقـت مرا باشد به گوش پس توهم چشم ازغلام خود مپوش چـشـم امــید از تو دارم ای اخـی کی تو را تـنها گـذارم ای اخـی؟ گـر دمـی با شمـر بودم در سخـن می نـبــودم فـارغ از یـاد تـو من عـاشـق صـادق نـمی مــانـد ز راه گـر دو عـالم گردد او را سد راه کی خورد عبـاس گـول دشـمنت؟ کی کشد دست طلـب از دامـنت؟ هر دمی صد جان شیرین از خدا خـواهمـی تا در رهت سـازم فـدا من امانتدار جانم، جان تو راست من یکی فرمان برم، فرمان تو راست آنکه شد از بـاده عشـق تو مـست میتواند کی کشد از چون تو دست آنکه شـد قـربـان جـانـان جـان او خـون بـهـای او بــود جــانـان او غوطه ور شد آنکه در بحر طـلب به بود باشد چو دریا خشک لـب آنکــه بر لب بـاشـدش آب حیـات به بـرویـش بسته باشد این فرات آنکه از چـشم آفـریـنـد رود و یَـم گرتهی از آب مشکش شد چه غم؟ گـر مرا فـردا به پیـش آیـد خـطر چون تو رادارم، چه غم دارم دگر؟ چونکه اعدایت در آرندم به خشم تیر عشقـت را خـریدارم به چشم آنکه از جـودش بـود کاخ وجـود گو که بـشکـافـند فرقـش با عمود باشدم فخر اربه خون غلطان شوم پی شمرگفت اندر این میدان شوم بــهـر اثـبـات تـــو و نـفی یــزیـد در ره عـشقـت شـوم فـردا شهـید آنکه هسـت از نسل پاک بوتراب غــم نـدارد گـر فـتـد روی تراب پر شود چون از می مرگـم ایـاغ بر دل «صابر» فتد چون لاله داغ
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
آبـــرو دار عــــرش اعــلایی یاغــیــوراً وخَیْــرَتِ الــــباقی کــوه مــردانــگی ، ابالـغیــره الســلامٌ عــلیــک یـــا ســاقــی زلــف او آیــه هــای والـیل و عطر و بویش بهار قرآن است پــــدر آب و روح پــاکـــی ها این سوار از نژاد بـاران است دل بــه دریـای نــیزه ها میزد تا هــویــدا کــنــد قــرارش را تا که مرحب دوباره در خـیبر بــچشــد طعــم ذوالفقـارش را علــقمه محو در شکوهش شد ناگهان دست وپای خودگم کرد بوسه زد جا به جــای نعلینش بــاهمــان خاک پـا تیمــم کرد آه از ســاعتــی کــه دیدنــدش وقت برگشتنش زمـین خورده مــثل یــاس مـدینه با صورت ناگهان بی هـوا زمین خـورده تیـری از لابه لای نـخـلـسـتان راه خودرابه سمت اوکج کرد بوسه زد روی قـلـبش اما بعد وقت بـیرون کشیدنش لج کرد مثــل آن تـــکسوار بدر و اُحُد پسرش هم غریب ومظلوم است فــرق شــق الــقمر از آن اول بین این خانواده مرسـوم است بــوی یــاس آمــد و تـو هم آقا درد پهــلو کــشیــده را دیــدی عــاقبــت حاجـتت روا گشته و مــادری قــد خمــیده را دیـدی پیــرمـردی غریب و دلخســته مضطرب از هجوم مرکب ها نکــند ســوره هــای دســتانت بــرود زیــر نــعل مــرکب ها تکیــه بـر نــیــزۀ غــریبی زد ناگهان درد سینه را حس کرد کــمرش را گـــرفتـه از غم تو یا که بوی مدینـه را حس کرد ای عــلمــدار مـــن تـماشا کن آن طرف ترســپاه ابلیس است نکنــد ایــن عـلــم زمــیـن افتد چشم بد خیره برنوامیس است عذر من را بــه درگهت بپذیر واژه ای نــاگـهــان غـــلط آمد شعر من رفته ســمت بازار و حــرف نــاموســتان وسط آمد عــصر روز دهــم کجا بودی پــهــلــوان قـــبیلــۀ احـســاس دختری بین دست و پا میگفت عمتــی ، أیــن عمــی الـعباس
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
تا کی به تمــنـای وصـــال تـو علمدار اشکم شود از هر مژه یـک عمر پدیدار آهنگ غمِ «العــطش » شــاپــرکی را در کــرب وبلا می شنوم از در دیـوار عکس علم ومشک و دودست قلمت باز پرچم شده بر سر در هر کوچه و بازار بــاید بنــویســیم تـو را یکصد وده بار ســقایی و عبــاس تــرین حــیدر کرار هردل که نکرده ست طواف رخ مـاهت بهتــرکه شــود در قــفـس خانه گرفتار من مست تـوأم تا که فقـط شـعر بگویم وقف تو شدم تا دوسه خط شعر بگویم تیر غضبت خورده به پیشانـی لشــکر ای وارث تیــغ دوسـر حـضرت حیدر هفتادو دوخورشید به نی درمثل عشق تا روز قــیامت نــشود بــا تــو بــرابر خواندی غزلِ خواهشِ چشمی نگران را یعــنی کــه به دریــا بزن و آب بـیاور پیـچیــده فــقط عطـر گل یـاس واقاقی در وعــدۀ دیــدار تا با حـضـرت مادر عمریست دلی حسرت یک واژه کشیده تا لب بگشایی و بگویی که « برادر» ســقایی و بــاب الــکرمِ خــانــۀ امـیـد هم مظهر توحیدی و همسـایۀ خورشید مانـدیم در انــدیشۀ طـوفان همین دست مُحرم شدم ودست به دامان همین دست امــروز اگــر محــتشم شــعر توهسـتم امروزمنم مست و غزل خوان همین دست مــردانـه گرفتــیم کـمی درس رشادت با غیـرت و از قصـۀ پایان همین دست بابغض وحسدزوزه کشان میرسدازرَه تیغی که شده یکسره مهمان همین دست بـعـد پــدرت نـوبت لبهای حسین است این بـار زند بوسه به قرآن همین دست سرشارمضامین شده ام حضرت مهتاب با خود به کجا می بری ام ای پدر آب تقطــیـع شـدم در غــزل تــازۀ چشمت حــالا شـده ام زائـر دروازۀ چـشـمـت در تــابش مــنظومـۀ «والیل» نگاهت هـرگز نــشود مـاه هم انــدازۀ چـشمت حــق دارد اگــر شیـعه کند ارمنیان را وقتی همه جا شهـره شد آوازۀ چشمت رخصــت بـده تا بار دگر همچو کبوتر پــرواز کـنـم بــر سر دروازۀ چشمت ازمشــتریان پــروپــا قــرص حـسینیم امــروز اگــر زائــر بــیـن الـحـرمینیم غـم نــامه ســرودیــم زوایــای تنت را مشک وعلم و یک یک اعضای تنت را کم کم«دل سنگ آب شد»از آتش این غم آن دم کــه شــمردیم هــجاهای تنت را درکف نه کفن بود و نه بر دوش عبایی تا ســاده کــند حــل معــمای تـنــت را محراب دوابروی تویکباره بهم ریخت وقتی که شکــستند مــصلای تــنـت را بــانوی غــزل از تــرک تیـرک خیمه انــگار کــه فهــمید قضــایـای تـنت را فهمیده قلم چــاره مــدهــوش شــدن را در محضر قدسی تو خاموش شـدن را زیبا شده ایـوان تو با گـسـتــرۀ مـشک یاد حـرم افتاده ام و خــاطــرۀ مشــک ماندم که چه طرحی بزنم سردر قلــبم تصویر لب خشک تو یا منظرۀ مشک تبخیر شداعضای توآن لحظه که دیدی امیــد فقط می چکـد از پنجــرۀ مشک آن تیر که می رفت به سـوی تو نشانه برچشم تو امضا زده یا حنجرۀ مشک؟ یکــباره گــل انداختــه شــرمندگی آب بر صفحۀ پیشانی و بر پـیـکرۀ مشک جز نام ابالفضل به قلبــم اثــری نیست گشتیم ونگردید که جزاو قمری نیست در مـعرکه چیــدند غــریبــانه پری را برســجده کشــیدنــد قــیامِ ســـحری را اینگـونه که شد قامـت خورشید مورّب گویـا کــه شکســتند غرور کمــری را آمدب ه حرم رایحه ای از غل و زنجیر آن لـحظه که دادند به زینب خبری را جاداشت درایـن واقعه «آیات» بخـواند وقتی که به نی دیــد خسوف قمری را می دیــد همــانــند غروبــی ســر نیزه بــا زاویــه بــستند غــریبـانه سری را عمریست اسیر توام و دربــه درعشق بــگذار بــسوزم کـه بسوزد پدر عشق
: امتیاز
|